شهرزاد چراغی
Shahrzad Cheraghi

رنج باشکوه
شهرزاد چراغی
«یه زمانی میرسه که همه ما مُردیم؛ همهمون. یه زمانی میرسه که هیچ بنیبشری باقی نمونده که حتی یادش بیاد کسی وجود خارجی داشته یا گونه بشر اصلا کاری کرده. کسی نمیمونه که ارسطو یا کلئوپاترا رو به یاد بیاره، چه برسه به تو. همه کارهایی که کردیم و همهچیزهایی که ساختیم و نوشتیم، فکرها و کشفیاتمون همه فراموش میشن».
یادمه همون روزی که به کتابفروشی رفتیم، تقریبا تموم نوجوونهایی که اونجا بودن یه کتاب برداشته بودن و داشتن از احساس درونیشون کمک میگرفتن که اون کتاب ارزش خوندن رو داره یا نه. یادمه داشتم با دقت عنوان کتابها رو نگاه میکردم و سرسری ردشون میکردم که اسم یه کتاب توجهم رو جلب کرد، رفتم جلو و برداشتمش و دوباره به جلدش نگاه کردم «خطای ستارگان بخت ما».
کتاب رو برداشتم و خلاصهای که با فونت زیبا و سفیدی پشتش نوشته شده بود رو خوندم. همونجا مطمئن شدم که این کتاب قراره روزها، هفتهها و شاید ماهها ذهن منو درگیر خودش کنه و همین کار رو هم کرد. داستان این کتاب راجعبه زندگی هزله! هزل گریس لنکستر که به قول خودش همون هزل رو بگیم، کافیه! هزل سرطان داره و یه جورایی زندگیش با مرگ گره خورده اما سرنوشتش از لحظه آشنا شدن با گاس یا بهتره بگم آگوستوس واترز به کل تغییر میکنه. راوی داستان هزله و توی این کتاب هزل از عشق، زندگیش، تفکراتش، علایقش و کارهایی که میکنه نوشته. این کتاب اونقدر منو درگیر خودش کرد که امکان نداره جایی برم و اونو نبرم و برای بار هزارم نخونمش .
قبل از این هم کتابهای زیادی خونده بودم ولی خب این یکی فرق داشت، واقعا فرق داشت و وادارم کرد باهاش زندگی کنم. بیشتر از این توضیح نمیدم چون دوست دارم خودتون به دنیای این کتاب سفر کنید.
صفحه ۲۳:
-چرا اونجوری نگاهم میکنی؟
+چون تو زیبایی و من از دیدن چهرههای زیبا لذت میبرم و چندوقت پیش تصمیم گرفتم خودم رو از دیدن زیباییها محروم نکنم.
خطای ستارگان بخت ما- جان گرین