صدیقه برادران
Sedighe Baradaran
۴ دی ماه سال ۱۳۴۵ بود، هوا سرمای تیز و سوزنده ای داشت. درد در کمر و دل مادر پیچ و تاپ می خورد، اما دو فرزند بزرگ تر نباید نگران می شدند. طبق تجربه ای که داشت باید مادر بزرگ را خبر می کرد، دیگر وقت به دنیا آمدن فرزند سوم بود. او که عاشق بود تا آمدن مادر به سختی سر می کرد، اما دیگر از نیمه شب گذشته بود که تحملش تمام شد و با ناله ای از ته دل خبر از رسیدن نوزاد را داد! با آمدن مادر و همسرش، کوچولوی او هم از راه رسید. دختری با موهای مشکی و چشمانی باز آماده برای دریافت عشق مادر بله، ۵ دی ماه ۱۳۴۵، اولین چیزی که گرفتم عشق مادر بود و ۷ سال را کنار او و پدر مهربانم با دنیای کودکی آشنا شدم و طی ۱۲ سال بعد عشق ورزیدن را در مدرسه آموختم. انقلاب اسلامی بیشترین تاثیرات را در زندگی جوانی و نوجوانیم گذاشت و من طبق رسوم، در سن ۱۸ سالگی با خواسته خانواده خود و همسرم ، زندگی مشترک را شروع کردم. هر چند با آمدن سه فرزند بسیار مشغول خانه داری بودم اما از تحصیل غافل نشدم و همراه روزهای تلخ جنگ، بمباران تهران، به دنیا آمدن فرزندان عزیزم و همسری که در جبهه ها بسر می برد، که همگی خاطراتی هستند فراموش نشدنی! ادامه دادم و بعد از گذراندن اوضاع سخت جنگ و رسیدن روز های صلح و آبادی، من هم کار در جایی که عاشق آن بودم را شروع کردم!معلمی عشق نهفته در من! و مجال رسیدن به آن از بهترین خاطرات آن برهه زندگیم است. ۳۰ سال زیستن کنار گل های بی خار این مرز و بوم، درک روح لطیف و زیبای آن ها از بهترین تجربیاتم است! نوشتن کتاب داستان کودکان نیز بهترین لحظات برای ارتباط با نسلی بود اینده ساز و شاد
و امروز من در سن ۵۸ سالگی خرسند و شاکر از همه داشته های زندگیم، به کارم افتخار می کنم و از آن در کنار دوستانم در محیط آموزشی که به حق نام نیکو دارد، لذت می برم و امید دارم در همین صحنه تا لحظات آخر عمر خدمتگزار باشم .