صفیه عماد
Safieh Emad

صفیه عمادی هستم. متولد سال 1359. راستش از زمانی که یادم میآید، آدم برونگرایی نبودم. در کودکی معمولا دربازیهایم – بخصوص معلم بازی- تمام حرفهای دلم را، به اون افراد خاص میزدم. طوری که مامانم نگرانم شده بود و با مشاور حرف زد- به خیال اینکه مشکل ذهنی پیدا کردم-.
در سن نوجوانی در اردوها مجبور بودیم گزارش بنویسیم. اما نوع نوشتن من باعث میشد متنم دستبهدست بچرخد و بچهها کلی بخندند. البته همانطور که میدانید قطعا همه مواظب بودند به دست مسئولین نرسد.
کمکم حس کردم نوشتن هیجاناتم را کنترل میکند. دیگر نگران قضاوت دیگران نبودم. در تمام مدت نوشتن، اشک، لبخند، مشت گرهکرده و …. همراهم بود و بعد از نوشتن حس رهایی. چه حسی زیباتر از این…
اولین هدیه را از نامزدم بابت نوشتهام گرفتم. تا آنوقت فکر نمیکردم نوشتهی من برای کسی جذاب باشد. من تا آن موقع فقط دل نوشته مینوشتم.
هدیه بعدی من از طرف دختر 10 سالهام بود. این بار هدیه مادی نبود. یک جمله باارزش بود:” مامان تو جملههای قشنگی میگی. چرا داستان نمینویسی؟” در آن زمان به داستانهای دخترم گوش میدادم و گاهی کمکش میکردم. لبخندی روی لبم نشست. یعنی میتوانم؟
و من وارد دنیای نویسندگی شدم. دنیایی متفاوت ازآنچه در ذهن داشتم. دنیای کودکان شد دنیای من. ریزبین شدم. افتوخیز داشتم. اولین استادم، خانم پدرامی عزیز، نیروی محرکه من بود. نوشتم و نوشتم و نوشتم.
هنوز خود را نویسنده نمیدانم. اما نوشتن برای من، هنوز هم راهی است برای ارتباط با دنیای بیرون.