محمدرضا یوسفی

Mohammadreza Yousefi

یوسفی2

مهرماه سال ۱۳۳۲ چندماه قبل از کودتای ۱۳۳۲ متولد شدم. هنوز خاطرهای لرزه‌های کودتا در تن من و نسل من به‌جامانده است. بعدها که به آن سال  نگاه کردم، سالی که یکی از  قتل‌عام‌های تاریخ ایران به‌حساب می‌آید، تاریخ ما را به عقب راند و نگذاشت دموکراسی به کشور ما پا بگذارد.

دوران کودکی‌ام در همدان با کوهی از برف، زمستان‌های سرد که برف تا سقف و پشت‌بام بالا می‌آمد. کارگرهای شهرداری و یا مردم کوچه باید توی کوچه‌ها تونل‌هایی از میان دیواره عظیم برف می‌کندند تا بتوانیم به مدرسه برویم.

دانش‌آموز درس‌خوانی نبودم چون آن روزگار طیف خیلی محدودی از خانواده‌ها به درس‌ومشق و مدرسه اهمیت می‌دادند. بچه‌ها را به‌حکم وظیفه‌ای که تازه در جامعه ما آغازشده بود، به مدرسه می‌فرستادند. نود درصد خانواده‌ها برنامه خاصی نداشتند یعنی نمی‌دانستند چه‌کار باید بکنند. همه مسئولیت‌ها گردن مدرسه و مدیریت مدرسه بود.

روزگار دبستان با سختی‌هایی که داشت گذشت. چون بچه پیش فعالی بودم و جنگجو! با این و آن مدام درگیر می‌شدم. قدکوتاه بود و به من زور می‌گفتند، منم مقابله می‌کردم و دعوا می‌کردم. از این مدرسه به آن مدرسه چپ و راست اخراج می‌شدم. یعنی مسئله اخراج را از کودکی تا امروز رو دوشم تحمل کردم.

بعد وارد دبیرستان که شدم با فوتبال آشنا شدم. فوتبال بهانه خیلی خوبی بود که هی بدوم و هی بدوم. در دوره دبیرستان کتاب‌خوان شدم. حریص بودم به کتاب ولی چون پولی نداشتم کتاب بخرم، از فوتبال استفاده کردم. سردسته تیم بودم و یارگیری می‌کردم و به بچه‌هایی که می‌خواستند تو دسته من باشند، می‌گفتم به شرطی شما را انتخاب می‌کنم که از بساطی‌های میدان همدان کتاب بخرید تا من بخوانم. چند شب بعد که می‌خواندم، می‌دادم به خودشان و این‌جوری کتاب می‌خواندم. دکه‌ی کتاب‌فروشی در همدان بود که خوشبختانه هنوز هم هست. آقای دهقان صاحبش بود و از ایشان کتاب کرایه می‌کردم شبی یک قران.

در کنار این‌ها از کتابخانه دایی‌ام هم استفاده کردم. تا اینکه شانسی به یاری خواهر بزرگم درس خواندم، هیچ‌وقت هم دانش‌آموز درس‌خوانی نبودم همیشه هرسال سه تا چهارتا تجدید داشتم همیشه با تجدیدی قبول می‌شدم.

بعد با دانشگاه ادبیات آشنا شدم. دیگر به شکل وسیع ماهی یک‌بار دانشگاه می‌آمدم، دانشجوی خوب و درس‌خوانی هم نبودم. سر جلسه امتحان تازه استادم را می‌شناختم. اما پاتوقم کتابخانه‌ دانشگاه بود که پر بود از کتاب با موضوعات مختلف از هنری تا فلسفی و پزشکی و… همیشه با دو سه کیسه کتاب به خانه برمی‌گشتم و فقط کتاب می‌خواندم.

هم‌زمان با ادبیات کودک آشنا شدم و از همان زمان هم شروع کردم به داستان‌نویسی که ابتدا نمایشنامه کارکردم و بعد وارد داستان شدم. تا به امروز که روزگارم با نوشتن می‌گذرد. هنوز هم می‌دوم حالا دویدنم با کلمات است، با داستان‌ها است با سوژه‌هاست. سفر زیاد می‌رم و می‌نویسم. امیدوارم که شما هم روزگار خوبی داشته باشید و همیشه بدوید دویدن خیلی خوب است! بخصوص دنبال کلمات و برای نوشن و تحقق رویاها!

Scroll to Top