کوثر قجاوند
Kosar Ghojavand

کتاب تو را با خودش میبرد
کوثر قجاوند
کتاب را باز میکنی. کلمات، پشت سر هم ردیف شدهاند. ورق میزنی. کلمات، در کنار هم، منتظرند! منتظرند که بخوانیشان. چه میخواهند بگویند؟
کتاب را نگاه میکنی. چندین صفحه، صدها کلمه. همین؟ نه! باید بخوانی. باید با کلمات و جملات، همراه شوی؛ شاید همین کتابِ ساده بیزبان، دست تو را بگیرد و با خودش ببرد. ببرد به سالها پیش. به فرسنگها دورتر از جایی که هستی. یا ببرد به آیندهای که نویسنده با تخیلش نقاشی کرده.
تو نشستهای روی مبل یا دراز کشیدهای روی تخت یا زمین. شاید در ایستگاه مترو یا اتوبوس در انتظاری و شاید در کتابخانهای؛ اما کتاب، با همین کلماتِ پشتِ سر هم ردیفشده، میتواند تو را ببرد بهجایی که تابهحال نرفتهای. میتواند تو را ببرد به خانهای و در میان خانوادهای و همراهت کند با اتفاقات و چالشهای آن خانواده. یا راهیات کند به دل تاریخ، در میان رویدادهایی که سالها و یا قرنها پیش رخ داده.
کتاب میتواند تو را به سفر ببرد؛ سفری که نه چمدان میخواهد و نه بلیت. تنها تو را میخواهد و اشتیاقت را برای خواندن؛ و حالا میتوانی به شهرهای اطراف، یا به دوردستها، به آنسوی کره زمین سفر کنی.
کتاب میتواند تو را به دل زندگی آدمها ببرد و بالا و پایین روزگارشان، تصمیمهایشان، انتخابهایشان و حالاتشان را نشانت دهد.
ما عمر دیگری برای زندگی نخواهیم داشت؛ اما کتاب میتواند قصه دهها زندگی را در وجودت جاری کند. میتواند تو را از مرزهای جغرافیایی و از محدوده زمانی فراتر میبرد.
کتاب تو را با خودش میبرد.