فاطمه کاردان پور

Fateme Kardanpour

هری پاتر و زندانی آزکابان

فاطمه کاردان‌پور

همیشه کتاب‌خواندن جزو اولویت‌هایم است؛ حالا فرقی ندارد که صبح باشد یا شب، فردایش مدرسه داشته باشم یا نداشته باشم، توی ماشین باشم یا خانه.

البته همیشه نسبت به رمان‌های فانتزی و افسانه‌طور گــارد داشتم. معتقد بودم تا وقتی کتاب‌های رئال وجود دارد، لزومی به خواندن کتاب‌های بی‌سروتهی که از دنیای حقیقی ما فاصله دارند نیست و نخواهد بود. هری پاتر هم جزو این دسته کتاب‌ها بود. هیچ‌وقت از شنیدن این اسم به وجد نیامده بودم. مدت‌ها پیش فیلم سنگ جادو را دیدم و متوجه شدم آن‌قدرها هم که می‌گفتند چیز خاص و ویژه‌ای نیست. همان فیلم باعث شد وقتی اسم هری پاتر را می‌شنیدم، مدام این مطالب توی ذهنم تکرار شود:

– آره دیگه؛ یکی دیگه از همون فانتزی‌های بیخودی.

– همون پسره؟ اوومم. نه ممنون.

-فانتزی ژانر موردعلاقه من نیست و قرار نیست دوستش داشته باشم.

تا اینکه طلسم شکسته شد و تصمیم گرفتم به کتاب یک فرصت بدهم و خواندن این مجموعه را شروع کردم و هنوز در حیرتم که رولینگ دقیقا با من چه‌کار کرد! بعد از خواندن هری پاتر متوجه شدم عدم علاقه من به کتاب‌های فانتزی فقط یک دلیل داشت آن‌هم اینکه هیچ‌وقت قدرت تخیلم از منطقم پیشروی نمی‌کرد و نمی‌توانستم با فضاهای فانتزی کنار بیایم. البته به نظرم مهم‌تر از کنار آمدن با فضایی که نویسنده داخل داستان خلق کرده، باورکردن آن است که برای هرکسی و با هر کتابی ممکن نیست.

این همان نقطه‌ضعفی است که خیلی از نویسنده‌های رمان‌های فانتزی دچارش هستند. درواقع فضایی تخیلی را می‌سازند که خواننده نمی‌تواند آن را باور کند و این یعنی شکست محض کتاب!

از بین هفت جلد مجموعه هری پاتر، جلد سوم یعنی زندانی آزکابان را بیشتر از همه دوست داشتم حالا چرا؟ شاید لازم باشد قبلش توضیحاتی در این مورد بدهم.

این جلد هم مثل مابقی از تابستانی شروع می‌شود که هری در خانه خاله و شوهرخاله‌اش به سر می‌برد. هری برای شروع سال تحصیلی جدید در مدرسه علوم‌وفنون جادویی هاگوارتز لحظه‌شماری می‌کند ولی او نمی‌داند که در سالی سخت قرار دارد که همواره باید مواظب حمله‌های ناگهانی یکی از خونین‌ترین دشمنانش باشد.

همین موضوع جذابیتی بی‌نظیر برای خواننده پدید می‌آورد؛ اینکه قرار نیست از بالا به قضیه نگاه کند. خودتان بدون اطلاع از چیزی شاهد تمام ماجرا هستید؛ مثل شخصی نامرئی که قرار است همراه هری و دوستانش ماجرا را حل کند.

من واقعا با هری پاتر زندگی کردم. صحنه‌به‌صحنه در کنار شخصیت‌ها بودم. وقتی هری در مسابقه برنده می‌شد من همراه با رون و هرمیون از ته دلم می‌خندیدم و برایش خوشحال می‌شدم. با گریه‌های آن‌ها ناراحت می‌شدم و در زمان هیجان با اروردادن ضربان قلبم مواجه می‌شدم. این جزییــات باعث شد هاگوارتز را مثل کف دستم بشناسم. دخمه اسنیپ، مسیر برج تا کلبه هاگرید، ترتیب میزهای غذاخوری گروه‌ها و غیره. و این موارد هیچ دلیل دیگری به‌جز توصیف دقیق صحنه‌های فوق‌العاده ندارد.نویسنده‌ها استعداد خاصی در روایت ماجرا دارند اما لنگیدن در نوشتن دیالوگ‌های کشش‌دار نقطه‌ضعف آن‌ها است ولی رولینگ از این قاعده مستثنا است. دیالوگ‌های هوشمندانه او کاملا روایتگر منش هر شخصیت است و انتقال احساسات قشنگ‌تری نسبت به متن داستان به همراه دارد. جدای از گره اصلی که داستان به دنبال آن بود، گره‌های متعدد و جدای از گره اصلی وجود داشت؛ مثل جارو آذرخش هری، رفتن به هاگزمید، کج‌منقار و غیره؛ گرچه جواب تمام این گره‌های فرعی تکه پازلی برای گره‌گشایی اصلی بود.در بخش اوج داستان متوجه شدم ردوبدل‌کردن دیالوگ‌های شخصیت‌های مقابلِ هم و یا به‌اصطلاح دوئل‌کردن خیلی بیشتر از روایت آنچه اتفاق افتاده می‌تواند قلب خواننده را به دهانش بیاورد!گره‌گشایی داستان هم حسن ختام کتاب بود. تمام دانه‌هایی که در سطح داستان کاشته شده بودند، در قسمت گره‌گشایی برداشت شدند.یک‌سری نکات ریزی هم هستند که به نظرم مطرح‌کردن آن‌ها خالی از لطف نیست مثل کش‌دادن بیهوده کتاب. ریتم دوسوم اول داستان به‌شدت کند بود و می‌شد کتاب را در حجم خیلی کمتری به نتیجه رساند. یادآوریِ رویدادهای دو کتاب قبلی واقعا آزاردهنده بود و اوایل کتاب خیلی بیشتر به چشم می‌آمد! اما مفهوم کتاب نسبت به دو جلد قبلی خیلی قشنگ‌تر بود و کاملا در خفا گفته شده بود.همیشه می‌دانستم کتاب نسبت به فیلم ارجحیت دارد اما بعد از خواندن هری پاتر این موضوع را با تمام پوست و جان و استخوانم درک کردم و شاید علت لذت‌نبردن زیاد از جلد اول، دیدن فیلم قبل از خواندن کتاب بود.مهم نیست که چندساله هستید و به چه ژانری علاقه دارید. به‌نظرم همراه شدن با قلم جادویی جی کی رولینگ و لذت همراهیِ هری ارزش یک‌بار امتحان‌کردن دارد؛ حتی اگر به نامه‌ای از طرف هاگوارتز ختم نشود!

Scroll to Top