اصغر ندیری
Asghar Nadiri
سالها پیش وقتی دانشآموز بودم، آقای کهنسال معلم فارسیودستور، املاو انشا داشت سرکلاس داستان”جانور “را میخواند که تازه نوشتهبود. من بیآنکه در عنفوان نوجوانی تءوری و ارکان داستان را بشناسم از اجزا وعناصرآن تعریف کردم.آقای کهنسال گفت”تو هم بااین که دانشآموزی، خوب انشا مینویسی و در نوشتههایت در این چندماه توجه کردهام و رگههای طنز،انتقاد وگاه متنهای مقالهوار دیده میشود.”
یکبار هم یادم هست قطعه شعری را هم پیش از ورود معلم علوم کلاس دوم راهنمایی در وصف اخلاق و نحوه اداره کلاس ایشان روی تخته سیاه نوشتم که متاسفانه با آمدن او مجبور شدم تخته را پاک کنم و شعرم به گردوغباری در هوا تبدیلشد.
بعداز سالها سرنوشت ،این دانشآموز را بهسوی شغل دبیری در رشته زبانو ادبیات فارسی کشاند در حالی که نوشتهها وخاطرات یا مقالاتش نیز چاپ میشد…
من در کلاس با دانشآموزان دوره راهنمایی سالهای اول دهه ۷۰ اوقات تلخوشیرین و همچنین به یادماندنی داشتم. روزهایی که درکنار آموزش انشا، درس زندگی هم میخواستم بدهم. و اما همه میدانند ذوقیات و هنر از جمله نویسندگی، درس دادنی نیست بلکه این حس باید در اندرون انسانها به امانت گذاشته شود و سپس آن را شناخت و تقویت کرد.
کودکان ونوجوانان ماگوهرهایی درخشان و توانمند هستند و درونمایههایی بسیار دارند که نیاز به شناسایی و غنابخشی دارند. هریک از گلهای نوشکفته جامعه استعداد و تواناییهایی خاص دارند که فضا و ظرفیت کشور میباید آنان را در بستری مناسب بپرورد.
من، اصغر ندیری متولد سال۱۳۴۶ تهران اینک بار دیگر خود را کودکی میبینم که دارد تمرین نوشتن میکند و این احساس هرگاه که قلم بهدست میگیرم مرا به پرواز درمیآورد و به سرزمینهای سیال و دور ونزدیک خیال تا واقعیت میبرد.
کتاب،درخت،قلم،کوه و دریا و ستارهها و حتی کولهباری از دانه ارزنی بر دوش یک مورچه چنان در ناخودآگاه خانه دل کودک جنبش میآفریند که فقط ذهنهای بیغبار آن را درک خواهند کرد.
اکنون که از کار رسمی بازنشسته شدهام میبینم ذهنم هنوز درگیرودار تخیل و ساخت صحنهها و رویدادهای گونهگون در گذشته و حال و آینده است.نمیتوان جلوی پرواز فکر را گرفت.من مینویسم. ذوق دارم، پس همیشه کودک هستم و هستم.