تبریک روز جهانی معلولان

به مناسبت روز معلول در ۱۳ آذر ۱۴۰۳

نمی‌دانم اگر ناصر  در فیلم رابطه با بازی خسروشکیبایی در عصر ما زندگی می‌کرد در مورد امکاناتی که برای او و امثال او فراهم دیده‌ایم؛ چه نمره­ای به ما می­داد! یا محمد نابینا در رنگ خدا که دنبال دوردورا بود و خدا! یا مریم و رضا در حوض نقاشی که فقط عشق می فهمیدند و می گفتند و می خواندند.

حتما از اینکه نابینا یا ناشنوا یا خیلی عاقل نیستند، خیلی احساس شرم نمی کردند که به خود می بالیدند چون در دلشان گوهری دارند که در دل بقیه به اصطلاح آدم های سالم پیدا نمی شود! فکر کنم محمد با تواضع ولی با اعتماد به نفس راه می رفت و دنیا را به رنگ خدا تحویل دیده آدمیان می داد. شاید ناصر در تلاشش به درجات بالا می رسید حتی موسیقیدان یا رئیس جمعوری وزیری می شد تا دنیای بهتری بسازد همانطور که برای خودش و بقیه ساخت. مریم و رضا به عشق ورزیدن و نذر محبتشان ادامه می دادند تا سهیل به آنها افتخار کند چون نایابترین و عاشقترین والدینی دارد که همیشه برایش مشق مهربانی سرمش می کنند.

شاید بد نباشد کمی ریز شویم. مگر این همه آدم بدون معلولیت چه گلی به سر دنیا زدند که معلولان نزده باشند؟ به نظر این قشر بسیار نجیب‌ و فهیم،  قدرشناس‌تر از دیگر آدمیان نسبت به خودشان و فرصت زندگیشان برخورد کردند.

می­دانیم که به طور متوسط حدود 1 تا 3 درصد نوزدان در جهان با معلولیت­های مادرزادی متولد می­شوند و این رقم می­تواند بسته به عوامل مختلفی مثل مسایل ژنتیکی، عوامل بهداشتی و مراقبت‌های دوران بارداری در مناطق مختلف کم یا زیاد شود. به نظر میاد اگر جهان در جهت نگاه و اراده و سخاوت این عزیزان جلو می‌رفت، حتما جهان بهتری می‌شد پس بد نیست کمی بیشتر به آن‌ها توجه کنیم و بیاموزیم که در صورت نداشتن یک عضو یا نداشتن نعمت بینایی یا شنوایی یا … می‌شود به حس‌های دیگر تکیه کرد و غوغا کرد مثل یونیکوی ژاپنی که حتی شناگر قابلی شد و کارهایش را بدون دو دست انجام می‌داد یا زهره اعتضاد السلطنه بانوی نقاش که دو دست ندارد و جهان زیبای خودش را برای ما نقاشی کرد یا بسیاری از عزیزان به نام و گمنام که بدون منت زندگی می‌کنند با مهربانی. حتما مشکلات عدیده ای گریبانگیرشان است اما گویا بهتر از ما می‌دانند مشکل چاشنی و مزه زندگی است. یا استیون هاوکینگ که تنها چیزی که دیده نمی شود ضعف و معلولیت اوست. هرچه هست قدرت و علم و تفکر و احترام است.

شما هم با من موافقید که انگار آرامش و خوشبختی در این عزیزان بیداد می‌کند انگار سوار بر موج زندگی‌اند.

خاطرم هست در بازدیدی از مدرسه نابینایان، دخترانی دیدم که در جهان تاریک خود همذات‌پنداری درخشان و تخیلی شگرف دارند. تجسمشان هرچقدر ناقص اما شیرین و کامل است عکس کمبودشان. وقتی روی برگه‌ها با ماشین بریل، داستان می‌نوشتند، چون ساحران و معجزه‌گران، روی سفیدی کاغذ ورد می‌خوانند و جهانی خاص و منحصر به فرد و جذاب خلق می‌کنند.

البته که به شرایط بسیاری ربط دارد تا این عزیزان متبلور و شکوفا شوند اما ما چه کردیم با نعمت‌هایمان و سلامتی‌مان؟! گاه می‌شنویم نابینایی نقاشی می‌کند یا پیانو می‌زند. روی کلیدهای سفید و سیاه پیانو عاشقانه فقط موسیقی خلق نمی‌کنند که زندگی می‌کنند که آهنگ درونی خود را می‌نوازند مثل بتهوون که شاهکارهای خود را از دل این جهان تاریک بیرون کشید یا آندره بوچلی با بیماری غریبش که هرگز تسلیم نشد و صاحب صدایی بهشتی شد. در بازی های پارا المپیک چه بسیارند قهرمان‌هایی که اصلا نپذیرفتند که پا یا دست ندارند و در چشم دنیا و معلولیت خود زل زدند و  ثابت کردند که توانستن و اراده، انگیزه و عشق ورای جسم است. این عزیزان روحشان را به ما نمایان می‌کنند، قدرتی که ما همیشه آرزویش را داریم. درک و فهم و مهربانی قطعا به جسم ربطی ندارد ولی چرا ما همیشه این حقیقت را نادیده می‌گیریم؟

اشتراک گذاری پست:
سایر اخبار و رویدادها :
Scroll to Top